سارا

سارا جان تا این لحظه 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن دارد

دل گویه های من برای سارا

سلام

دخترم

گاهی وقت ها واژه ها نمی توانند احساس آدمی را منتقل کنند . مثلاً هر چقدر بگویم : شرمنده ام . باز هم

احساس می کنم کم است ، باید واژه ای دیگر بیابم که عمق شرمساری ام را نشان دهد . بیشتر مواقع در

این ورطه گرفتار می شوم . واژه ها یاری ام نمی کنند و شاید آن ها یاری ام می کنند اما من نمی توانم

بیابم شان .

این روزها می بینم به یاری واژگان ، بی قراری هایم اندکی کم می شوند . می نویسم تا هجوم های سیل

آسای ابر را در درونم به باران تبدیل کنم . گاهی پس از تمام شدن آنچه هجوم می آورد ، معنای فراغت را در

می یابم . واژگان ، مهربان اند ،می نویسم تا آرامش را از دل مهربان تو بگیرم.

این روزها دور از چشم تو و پدرت با واژه ها خلوت می کنم . البته اگر سرک کشیدن های گاه و بی گاه پدرت

به بهانه های مختلف و حضور شیطنت آمیز تو مجالی بدهد . به هر حال ، من همین کلمات را دارم تا قدری از

بی قراری هایم بکاهم و از این بابت مدیون کلماتم .

دخترم !

انسان وقتی شرمسار خودش می شود ، دردناک ترین وضعیت را دارد ؛ تلخ ترین موقعیت . زمانی که انسان

در برابر کسی شرمسار می شود با نهیب و تشر او و حتی با نگاه عتاب آمیزش قدری رهایی می یابد . انگار

منتظر است تا این نهیب و تشر یا حتی نگاه عتاب آمیز ، بار شرم را از گرده اش کمتر کند . و اگر این ها

نباشند سنگینی شرم برای جان انسان های راستین تحمل پذیر نیست . اما وقتی شرمسار خودت هستی

هر چقدر هم به خودت دشنام بدهی باز هم رها نمی شوی . گریبان خودت را گرفته ای و رها نمی کنی و هر

زمان به مناسبت های گوناگون این شرم رخ می نماید . گاهی از تو پنهان نباشد . از شرم بعضی از کارهایم

نمی دانم کجا خودم را پنهان کنم . اگر بزرگ شدی و این نامه را خواندی ، دستی از سر مهر بر سرم بکش

شاید درمانی باشد برای این درد که نه زمانی می شناسد و نه مکانی .

 

دخترم

نمی دانی چقدر حرف دارم که با تو بزنم . یک سینه سخن دارم . نه یک سینه نه ، هزاران سینه سخن

دارم . بیهوده نیست که از بی قراران عالمم . ای کاش می شد تمام آن ها را گفت یا نوشت .

می دانی؟ دوران کودکی سختی بر من گذشت به خاطر خودخواهی اقوام پدرم (پدربزرگت که تو او را

ندیدی )جرأت بیان آنچه را که در من جاری است ، ندارم اگر نبود فداکاری مادرم اکنون من هم نبودم . ای

کاش ماهیت وجودی شان را لابه لای دروغ و غرور و هزار چیز دیگر پنهان نمی کردند مثل من . گاهی غرور

گریبانم را می گیرد و گاهی مصلحت اندیشی های معمول . البته من همواره در هراسی تلخ به سر می برم

هرگز نمی توانم آنچه را که در دل دارم بی هیچ ملاحظه ای بیان کنم . چرا که دیگرانی هستند منتظر تا دل

گویه های صادقانه را زیر ذره بین ببرند و یا به باد نیشخند بگیرند و یا با تفسیرهای من در آوردی ، به شکلی

مضحک بیافرینندشان .

 

این عکس زمانی که پدرم در قید حیات بود و کمی سرما خورده بود گرفته شده

به دلیل اینکه از روی عکس داخل آلبوم گرفته شده بی کیفیت است اما من همیشه شرمنده

محبت های این دو هستم تا پایان عمر

بودن ها را قدر بدانیم که نبودن ها همین نزدیکیست

عکسی از کودکی ام ندارم تا برایت بگذارم راستش تمام کودکی من در میان سایه سنگین تبیعض نژادی

گذشت . شاید یکی از همین روزها دلنوشته های مرا بخوانی و سوالهای زیادی داشته باشی من آماده

هستم تا برایت از همه آدمهای سفید و سیاه کودکی ام بگویم ، از کودکی که هویت من است از ترس هایم

بگویم از همان چیزی که هر روز اضطراب مرا بیشتر می کند از بی عدالتی ها و از قدر نشناسی ها ...........

راستی سارا بانو کمی سرما خورده از اینکه شبها موقع خواب اذیت می شود

و به دلیل مصرف دارو کسل و بی حوصله است خیلی ناراحتم ما از دعای خیرتان بی نصبیب نگذارید.

دخترم عاشقانه دوستت دارم 


تاریخ : 08 دی 1392 - 20:20 | توسط : مامان مینا | بازدید : 1306 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید