سارا

سارا جان تا این لحظه 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن دارد

یک روز برفی

روز سه شنبه مورخه 15/11/92بالاخره توی شهر ما برف بارید توی شهر پر دود تهران صبح از خواب بیدار شدم .

رفتم کنار پنجره دیدم زمین سفید پوش شده مثل بچه ها شادی می کردم . با سارا و بابا جهان حوالی عصر روز چهار شنبه در

حالی که هنوز برف می بارید رفتیم داخل محوطه شهرک در حالی که مثل اسکیمو ها شده بودیم حسابی بازی کردیم اما

برف اونروز خشک بود وما نتونستیم یه آدم برفی بسازیم.

Avazak.ir Line41 تصاویر جداکننده متن (3)

 

Avazak.ir Line41 تصاویر جداکننده متن (3)

بعد هم با گریه و نارضایتی سارا اومدیدم خونه البته بابا جهان از همه بیشتر سردش شده بود .

اما خبر دیگه اینکه :

دوست سارا خانوم نرگس بانو به همراه پدر و مادر خودش ساعت 6 صبح روز چهارشنبه مشرف شدند به

زیارت عتبات عالیات من و سارا بانو برایشان سلامتی آرزو کردیم .

انشاءالله زیارتشان مقبول درگاه حق گردد.

Avazak.ir Line41 تصاویر جداکننده متن (3)

Avazak.ir Line41 تصاویر جداکننده متن (3)

كربلایی زیارت قبول

 

کربلایی نشدم خجلت از این غم دارم
 
تا ابد در دل خود شور حسینی دارم
 

Avazak.ir Line41 تصاویر جداکننده متن (3)

 


تاریخ : 17 بهمن 1392 - 19:52 | توسط : مامان مینا | بازدید : 612 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ماجراهای من و دوچرخه و گربه خلافکار

سلام دوستان من سارا هستم می خوام از اول قصه خرید دوچرخه رو براتون بگم .

فروردین 1392 کم کم داشت جای خودشو به اردیبهشت ماه می داد به مامانی گفتم باید منو ببری شهر

بازی (منظورم زمین بازی شهرکمون بود)خلاصه با مامانی رفتیم توی زمین بازی مشغول بازی شدیم یک دفعه

دیدم شادی خانوم و مامانش با یه دوچرخه صورتی رنگ اومدن توی زمین بازی منم بی اختیار محو تماشای

دوچرخه شدم طوری نگاه می کردم که دل مامانی هیچ دل سنگ هم آب میشد خلاصه اونقدر نگاه کردم که

مامان مینا رفت سراغ مامان شادی گفت دوچرخه شادی رو چند خریدید از کجا خریدید منم که منتظر بودم

خودم رو زدم به کوچه علی چپ که اصلا برام مهم نیست که شادی دوچرخه داره مشغول بازی شدم .

مامانی به باباجهان زنگ زد که سارا خانوم دوچرخه می خواد بابا جهان که طاقت نگاه های منو نداره گفت روز

جمعه می رم براش می خرم خلاصه جمعه اومد و ما هم صاحب دوچرخه شدیم.

بعد از اونروز هر وقت که میرفتم زمین بازی دوچرخه رو با خودم می بردم بلد نبود رکاب بزنم مامانی دوچرخه

منو هل می داد تا می رسیدم به زمین بازی بی خیال دوچرخه پیش به سوی بازی با تاب و سر سره فقط

گاهی نیم نگاهی به دوچرخه می انداختم تا کسی به این گنج من نزدیک نشه اونوقت بود که می دیدم

مامانی یه چشمش به منه و یه چشمش به دوچرخه مثل عقاب داره از هر دوی ما محافظت می کنه. بعد هم

داد می زدم می گفتم مینا جون خیلی دوست دارم مواظب دوچرخه باش

اما ماجرهای گربه خلاف کار

اخیرا یه گربه خلاف کار توی خونه ما پیدا شده که شیطنت های زیادی می کنه و باعث عصبانیت مامان و بابا

میشه اونوقته که مامان میگه سارا کی این کار روکرد(البته با صدای فریاد گونه) منم میگم ،گربه بود من نبودم

خلاصه بگم گاهی وقتها هم باعث میشه بابا جهان مهربون من عصبانی بشه ولی با ملایمت بگه مامانی کی

اینکار اشتباه رو انجام داد اینجاست که مامانی به داد من میرسه و میگه فکر کنم گربه بود مگه دستم به این

گربه نرسه !

راستی یادم رفت بگم گاهی وقتها این گربه خلاف کار باعث میشه مامانی عصبانی بشه بعد بگه سارا !!!!!!!!!سارا!!!!!!!!!!!!!!

این چکاری بود کردی ؟منم با یه نگاه و یه لبخند ملیح می گم من نبودم گربه بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

درست این طوری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دوستان عزیز هر کس کمک کنه این گربه خلافکار رو که عکس فرضی اونو میزارم دستگیرش کنم و به مامان

و بابا ثابت کنم که این سارا !!!!!!!سارا!!!!!!!!!!!!! گفتن اونم با عصبانیت منو ناراحت می کنه با توجه به اینکه من

بیگناهم. حتما هزاران بوسهههههههههههههه نقدی به عنوان جایزه تقدیمش می کنم. 

این پایان ماجرای دوچرخه سواری پارک در پارکینگ انباری خانه پدری

تا ماجرا های بعدی خانواده ما خدانگهداررررررررررررررررررر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


تاریخ : 05 بهمن 1392 - 02:50 | توسط : مامان مینا | بازدید : 751 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید