سلام دوستان عزیز
من سارا هستم می خوام از سوتی های سفر مون به مشهد که بیشتر مربوط به بابابزرگ عزیز
منه بگم !
خوب بریم سر اصل مطلب اینجا که من در حال چیپس خوردن هستم بابابزرگ خیلی مهربون
مشغول ادای فریضه نماز ظهر در راه مشهد است !
در عکس فوق بابا بزرگ در کنار من نشسته و داره از مامان در رابطه با نماز خانه سوال میکنه ! و
من همچنان مشغول خوردن چیپس و صد البته به خاطر سپردن اولین سوتی بابا بزرگ هستم.
بابابزرگ از مامانی پرسید مینا اونجا (سر در نمازخانه ) چی نوشته مامانی هم یه نگاهی
به زاویه دید بابا بزرگ کرد و گفت : نمازخانه خواهران
و بابابزرگ بعد سکوت معنا داری به مامان گفت من رفتم اونجا نماز خوندم اشکال داره !
مامانی هم بعد از اینکه تونست جلوی خنده خودش رو بگیره گفت :بابا صدای جیغ خانومها رو
نشنیدی ؟اگه چادر سرت نکرده باشی نمازت قبول نیست آخه رفتی نماز خانه خواهران نماز
خوندی ! (البته چون با خنده مامانی همراه بود بابا بزرگ فهمید سوتی داده و خودش حسابی
خندید).
سوتی دوم بابا بزرگ!!!!!!!!!!!!!!
دومین سوتی بابا بزرگ به محض رسیدن به هتل پارسال (پارسا البته به گفته مامانی ! من نمی
دونم مامانی که سواد نداره برای چی به هتل پارسال میگه هتل پارسا)
بابا بزرگ به محض رسیدن به هتل تصمیم گرفت دوش بگیره تا باهم بریم زیارت امام رضا
بلافاصله قبل از اینکه بابایی وارد اتاق بشه رفت داخل حمام و بعد از چند دقیقه با یک اعتماد به
نفس خیلی بالا آمد بیرون و به مامانی که همیشه منتظر سوتی های بابابزرگه و آماده خندیدن
(البته لازم به ذکره که بابا بزرگ فقط خنده های مامانی رو تحمل می کنه اگه خدای نکرده کسی
دیگه ای به غیر از خانواده ما در جمع بهش بخنده حسابی عصبانی میشه درست اینطوری )
گفت مینا اینجا دوش نداره من با چی دوش بگیرم مامان هم که آماده منفجر شدن از خنده بود
به بابا بزرگ گفت مگه میشه بابا بزرگ دوش نداشته باشه بابا بزرگ با همون اعتماد
به نفس بالا گفت احتمالا مسافر قبلی دوش رو خراب کرده خوب نیست دیگه !
مامانی بعد از دیدن فضای حمام دستشو گذاشت روی دلش و از خنده داشت منفجر میشد
و به بابا بزرگ گفت بابا لباستو آویزون کردی روی دوش !
سوتی سوم مربوط به رستوران هتل پارساله
بابا بزرگ من از ماست مو سیر خوشش نمیاد و همش به مامانی می گفت مینا اینجا چرا ماستش
بو میده و مامانی هر چی توضیح میداد بازهم بابا بزرگ می گفت بگو از ماست بدون بو برای
مابیاورند!
اولین شبی که برای صرف شام رفتیم به رستوران هتل بابا بزرگ باهمون اعتماد به نفس مثال
زدنیش به آقای مسنی که ترک زبان بودند و و قادر به صحبت کردن به زبان فارسی نبودند به
زبان شمالی گفت : اینجا شام پلو ندنه (شام پلو نمی دن) آخه بابا بزرگ من خیلی پلو دوست
دره اونم از نوع شفته پلو ! اون بابا بزرگ پیر هم فقط یه نگاه مظلومانه به بابا بزرگ من کرد و هیچ
نگفت ! بابا بزرگ هم گفت جواب هده مرا (جواب بده به من)
اما سوتی آخر بابا بزرگ زمانی بود مامانی و بابا بزرگ و زن عمو رقیه و مامان بزرگ رفتن صبحانه
بخورن و من چون در خواب ناز بودم بابایی پیش من بود ! مامانی گوشی خودش رو نبرده
بود من از خواب بیدار شدم و مامانی رو پیدانکردم بعد هم از بابا جونم خواستم تا به مامانی
زنگ بزنه ! بابا هم با گوشی بابا بزرگ تماس گرفت بوققققققققققققققققققققققققققق
بوقققققققققققققققققق بوووووووووقققققققققققققققققققققققققققو
بوقققققققققققققققققققققققققوبوققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققق
بوققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققق
بوقققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققق
بوقققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققق
بالاخره مامانی جواب داد ! گفت دارم میام سارا جونم منم خوشحال منتظر مامانی شدم.
بعد دیدیم مامانی با خنده وارد اتاق شد گفت جلوی در رستوران بابا بزرگ با داد و فریاد می گفت
مینا ،رقیه گوشی کیه داره زنگ می خوره ؟ بعد از چند لحظه مامانی به بابا بزرگ گفت : گوشی
خودته بابا جان ! در ادامه خنده به بابا جهان گفت بی زحمت یه قلم چکش بذارید کنار گوشی
بابا بزرگ با این گوشی خریدنتون چشم بازار رو کور کردید ! (آملی نره بازار ،بازار می گنده ؟) هر
چی دکمه پاسخ رو فشار میدادم عمل نمی کرد.
بابابزرگ به خدا عاشقتم توی یه جواهر نادری که هیچ کس نمی تونه قیمتی برات بذاره!
دلهاتون شاد لبهاتون همیشه خندون