سارا

سارا جان تا این لحظه 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن دارد

با تو می گویم سارا

السلام علیک یا انیس النفوس السلام علیک یا سلطان یا علی ابن موسی الرضا

 

Avazak.ir Line27 تصاویر جداکننده متن (2) 

سلام سارای من

از برکت وجود تو بعد 5 سال امام رضا ما را هم طلبید و رفتیم پابوس امام رئوف

خدا را شاکرم و از امام رئوف سپاسگذارم که من بنده رو سیاه درگاه حق را به حریم

فرشتگان  راه دادند! احساس خوبی بود احساس سبکی می کردم چرا که به توصیه یکی

از دوستان اول از همه برای تمام کسانی که در حقم ظلم کردند طلب خیر کردم!

وقتی از خداوند در بهترین جای دنیا می خواستم به من قدرتی دهد تا بتوانم هر آنچه در

گذشته روی داده فراموش کنم ،بی اراده اشک از چشمانم سرازیر شده بود! نمی دانم به حرمت پاکی وجود تو بود و

یادلخوشی مامان بزرگ و بابابزرگ که خداوند این خیر را نصیبم کرد!

Avazak.ir Line8 تصاویر جداکننده متن (1)

سارا جان من و بابایی تصمیم گرفته بودیم مامان بزرگ و بابا بزرگ و زن عمو رقیه

که پرستار مامان بزرگه همراه خودمون ببریم و کاری کنیم که به آنها خوش بگذره،

 با اینکه من خیلی دوست داشتم جاهای دیدنی مشهد را به یاد روزهای اول زندگی

مشترک من و بابایی ببینم ولی تصمیم گرفتم هر طور که همراهان عزیزما راضی هستند

رفتار کنیم ، بی شک خداوند هم اینگونه راضی تربود ، البته باید بگویم زیارت امام

 رئوف می ارزد  به تمام نقاط دیدنی دنیا ،آرامش حرم آقا می ارزد به تمام خوشی های

دنیا وقتی می دیدم چگونه دست مامان بزرگ رو میگیری تا کمکش کنی نمی دانی چقدر

ذوق می کردم وبه خود می بالیدم از داشتن دختری چون تو!

Avazak.ir Line8 تصاویر جداکننده متن (1)

در خلوتگه فرشتگان بارگاه الهی به امام رئوف گفتم آقا شما غریب نیستید من غریبم ،

مگر می شود شما با این همه عاشق دلسوخته احساس غربت کنید !

می خواستم به آقا بگویم ارادت دارم اما با خود گفتم کدام ارادت ؟

گفته راست برو من چپ رفتم!

 گفته مستقیم برو من کج رفتم !

گفته به خاطر خودت و رضای خدا بالا برو، من پایین رفتم ! 

گفته خلاف رضای خدا عمل نکن من بارها خلاف رضای حضرت دوست عمل کردم !

راستی مگر می شود کسی را دوست داشت اما به خواسته هایش بی توجه بود ، مگر

می شود مرید کسی باشی ولی مرتکب اعمال مورد تنفر و نهی او شوی ؟

دخترم خلاصه بگویم با یک دنیا شرمندگی از خودم و اعمالم و سخنانم رفتم خدمت آقا

احساس می کنم آقا مرا هم به حرمت وجود تو بخشیده و اجازه ورود به حریم ملایک

الهی را به من داده !

Avazak.ir Line7 تصاویر جداکننده متن (1)

Avazak.ir Line7 تصاویر جداکننده متن (1)

و من گریخته ام؛

و در پی من صیادها؛

و فرا رویم دام ها؛

 یا ضامن آهو؛

من یقین دارم دستان تو تنها سهم آهو نیست ...

Avazak.ir Line7 تصاویر جداکننده متن (1)

راستی خاله های عزیز مامانی به من گفته پست بعدی رو از سوتی های سفر همراه بابا بزرگ و مامان بزرگ خودم براتون تعریف کنم .      Avazak.ir smili61 تصاویر زیباسازی وبلاگ (3)

Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)


تاریخ : 17 اسفند 1392 - 17:20 | توسط : مامان مینا | بازدید : 1003 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ماجراهای سارا و دوچرخه و خبرهای جدید

Avazak.ir smili2 تصاویر زیباسازی وبلاگ (1)

سلام من سارا هستم از مامانی اجازه گرفتم اینبار خودم ماجراهای دوچرخه سواری براتون تعریف کنم !

امروز روز 4شنبه است صبح به پیشنهاد مامانی تصمیم گرفتیم با هم بریم دوچرخه سواری

ابتدا دوچرخه رو از پارکینگ مخصوص دوچرخه یعنی انباری خانه برداشتیم و سوار شدیم رفتیم بیرون تا دور بزنیم !

اولش فکر می کردم بلد نیستم رکاب بزنم اما دیدم یاد گرفتم اما هنوز مامانی نباشه نمی تونم تنهایی سوار بشم !


نکته قابل توجه اینه که نمی دونم چرا علاقه شدیدی دارم وقت رکاب زدن به پاهام نگاه کنم !

بعد از اینکه از کنار زمین بازی رد شدیم یکدفعه مامانی بهم گفت سارا جون موافقی بریم سرسره بازی منم خیلی خوشحال شدمرفتم طرف زمین بازی!

Avazak.ir smili17 تصاویر زیباسازی وبلاگ (1)



توی زمین بازی با این پسره که امسش امیرحسین بود دوست شدم و یکم باهم بازی کردیم و بعد هم تصمیم گرفتم بازهم برم دوچرخه سواری چون بیشتر خوش میگذره !


ینجام دیدم یه ماشین پلیس ایستاده رفتم سراغش و باهاش یه عکس انداختم . بعد هم تصمیم گرفتم برگردم خونه اونم بعد از

دوساعت بازی با دوچرخه تا ناهار بخورم !

Avazak.ir smili70 تصاویر زیباسازی وبلاگ (3)             Avazak.ir smili74 تصاویر زیباسازی وبلاگ (3)

اما می خوام در گوشی یه چیزی بهتون بگم قول بدید به بابا جهانم چیزی نگید باشههههههههههههه قول قول قول

روز جمعه تولد بابا جهانه اینطور که مامانی می گه بابایی یادش رفته تولدشه به همین خاطر من و مامانی تصمیم گرفتیم

غافلگیرش کنیم اما نمی دونم برای باباجونم چی بخرم ؟ آخه دوست دارم خوشحالش کنم میشه بگید چی بخرم تا باباییخوشحال بشه؟      Avazak.ir smili75 تصاویر زیباسازی وبلاگ (3)  Avazak.ir smili61 تصاویر زیباسازی وبلاگ (3)

Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)                 Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)          Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)    Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)


 

   

                 




تاریخ : 08 اسفند 1392 - 02:22 | توسط : مامان مینا | بازدید : 596 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ماجراهای سارا و دوچرخه و خبرهای جدید

Avazak.ir smili2 تصاویر زیباسازی وبلاگ (1)

سلام من سارا هستم از مامانی اجازه گرفتم اینبار خودم ماجراهای دوچرخه سواری براتون تعریف کنم !

امروز روز 4شنبه است صبح به پیشنهاد مامانی تصمیم گرفتیم با هم بریم دوچرخه سواری

ابتدا دوچرخه رو از پارکینگ مخصوص دوچرخه یعنی انباری خانه برداشتیم و سوار شدیم رفتیم بیرون تا دور بزنیم !

اولش فکر می کردم بلد نیستم رکاب بزنم اما دیدم یاد گرفتم اما هنوز مامانی نباشه نمی تونم تنهایی سوار بشم !

نکته قابل توجه اینه که نمی دونم چرا علاقه شدیدی دارم وقت رکاب زدن به پاهام نگاه کنم !

بعد از اینکه از کنار زمین بازی رد شدیم یکدفعه مامانی بهم گفت سارا جون موافقی بریم سرسره بازی منم خیلی خوشحال شدم

رفتم طرف زمین بازی!Avazak.ir smili17 تصاویر زیباسازی وبلاگ (1)

توی زمین بازی با این پسره که امسش امیرحسین بود دوست شدم و یکم باهم بازی کردیم و بعد هم تصمیم گرفتم بازهم برم دوچرخه سواری چون بیشتر خوش میگذره !

اینجام دیدم یه ماشین پلیس ایستاده رفتم سراغش و باهاش یه عکس انداختم . بعد هم تصمیم گرفتم برگردم خونه اونم بعد از

دوساعت بازی با دوچرخه تا ناهار بخورم !

Avazak.ir smili70 تصاویر زیباسازی وبلاگ (3)             Avazak.ir smili74 تصاویر زیباسازی وبلاگ (3)

اما می خوام در گوشی یه چیزی بهتون بگم قول بدید به بابا جهانم چیزی نگید باشههههههههههههه قول قول قول

روز جمعه تولد بابا جهانه اینطور که مامانی می گه بابایی یادش رفته تولدشه به همین خاطر من و مامانی تصمیم گرفتیم

غافلگیرش کنیم اما نمی دونم برای باباجونم چی بخرم ؟ آخه دوست دارم خوشحالش کنم میشه بگید چی بخرم تا بابایی

خوشحال بشه؟ Avazak.ir smili75 تصاویر زیباسازی وبلاگ (3)                       Avazak.ir smili61 تصاویر زیباسازی وبلاگ (3)

Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)                 Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)          Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)    Avazak.ir smili94 تصاویر زیباسازی وبلاگ (4)

 

 

تاریخ : 07 اسفند 1392 - 22:52 | توسط : مامان مینا | بازدید : 165 | موضوع : وبلاگ | 30 نظر

تاریخ : 08 اسفند 1392 - 02:22 | توسط : مامان مینا | بازدید : 1181 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

یک دقیقه سکوت برای رویاهای کودکی

سلام آسمان زندگیم

دخترم می خوام بدونی که من دوست دارم از تجربه دیروزم برای آینده بهتر برای تو استفاده کنم از روزهای

کودکی که به من فرصت ندادند تا کودک باشم وشاد و بی محابا در میان زمین سبز در حالی که سر به آسمان

داشتم بدوم دخترم باور کن که من عاشق دیدن لحظه های شاد کودکی تو هستم باور کن اجازه نمی دم

هیچ کس حریم کودکی تو وارد شود و بخواهد شادی کودکانه تو را بگیرد اما از تو هم توقع دارم دختری باشی

مهربان وآرام تا من به تو افتخار کنم تو که پاره ای از وجود منی باید مهربان باشی و بمانی !

Avazak.ir Line55 تصاویر جداکننده متن (4)

Avazak.ir Line44 تصاویر جداکننده متن (4)

امروز بازهم دلتنگ کودکی ها شده ام "دلــــم "برای سادگی های کودکی ام تنگ شده؛همان روزهایی که

معنای زندگی را فقط دردویدن و بازی می دانستم.

برای عصرهای تابستانی و نشستن کنار پدر و مادرو خواهر وبرادر درحیاط خانه و خوردن عصرانه ای با طعم یک

رنگی و بدور از غرور تنگ شده !Avazak.ir Line21 تصاویر جداکننده متن (2)

Avazak.ir Line26 تصاویر جداکننده متن (2)

"دلــــم "برای آرزوهای کودکی ام و لالایی های مادرانه تنگ شده.

برای خواندن شعرها و کتابهای داستان یکی بود یکی نبود!

دلم برای روزهای مدرسه تنگ شده برای دویدن در حیاط مدرسه ،دلم حتی برای اخم معلمهایم تنگ شده !

برای امتحان های ثلث اول و دوم و سوم تنگ شده ! این روزها دلم هوای ثلث دوم امتحان مدرسه را کرده همان روزهایی

که کارنامه اعمالمان را بعد از عید نوروز می دادندو فقط خودمان می دانستیم که چه کردیم با امتحانات و چقدر دلشوره داشتیم

برای گرفتن کارنامه ! دلم حتی برای آن دلشوره های شیرین تنگ شده !

دلم حتی برای تکالیف نوروزی و تنبلی ها و انجام ندادن آنها تا شب سیزده بدر تنگ شده !

چه روزهای خوبی بود رقابتهای دوستانه واقعا دوستانه بودند ، حتی دلم برای روزهایی که همکلاسی هایم به من می

خندیدند و لقب بچه مثبت می داند تنگ شده!

Avazak.ir Line27 تصاویر جداکننده متن (2)

دلم برای غلطهای املایی که معلمم می گرفت تنگ شده !

ای کاش امروز کسی غلطهایم را بگیرد یا مرا خط بزند دوباره

بنویسد !

Avazak.ir Line26 تصاویر جداکننده متن (2)

"دلــــم "تنگ شده برای رها شدن در آغوش خواستنی پدر و نوازشهای گرم مادر.

دلم برای بازی با پدرم تنگ شده آنروزها هنوز از این دنیای پر از دروغ و دورنگی چیزی نمی دانستم ، دلم حتی

برای اخم های مادرم وقتی شیطنت می کردم تنگ شده دلم تنگ شده برای کودکی گمشده در میان دنیای

پر از دورنگی بزرگترها!

Avazak.ir Line25 تصاویر جداکننده متن (2)

"دلـــم "تنگ شده برای قاصدکی که میگفتند خبر های خوب می آورد!

"دلــــم "برای حس و حال ناب کودکی و آرزوهای بی ریایش تنگ شده.

می خواهم کودک شوم ،بی ریا باشم و عشق را دوباره با تو به تجربه بنشینم.این بار اما آگاهانه ......

نخواهم گذاشت دنیای پر از غرور بزرگترها، کودکی دوباره مرا همراه با تو خراب کند .

امروز با تو باز هم کودک شده ام ! کودکی را این بار با تو تجربه می کنم یک لحظه چشمانم را می بندم و می خندم به یاد

کودکی هایم که همه چیزش زیبا بود.

دخترم دیروز برای پرسیدن سوالی به مطب دکتر محی الدین هندی رفتیم فکر نمی کردم تو یادت باشد که این دکتر به تو آمپول

زده و تو با قهرمان زندگی کودکانه ات یعنی بابا جهان تماس گرفته بودی که بیاد دکتر را با اسلحه آقا پلیس بکشد دیروز تا دکتر

را دیدی چنان گریه کردی که دلم برایت سوخت و از دوستم خاله زهرا خواستم شمارا به بیرون از مطب ببرد تا من سوالم را

بپرسم ! جالب اینجاست که دکتر هم تهدید های شما یادش بود و می گفت سارا خانوم به خدا من کاری با شما ندارم به بابا

جهانت نگی بیاد منو بکشه قول میدم دیگه به شما آمپول نزنم !

Avazak.ir Line25 تصاویر جداکننده متن (2)

کـوچـکـتـــر کـــه بودیـــــمـ ...

ایمــانِـمــــان بـزرگـتــــر بـــــود ..

بـادبــــادکـــــ مــــے سـاخـتـیـــمـ ..

نمـــے تَـرسیـــدیــمـ بـــــاد نبــــاشـــــد! …
 

Avazak.ir Line25 تصاویر جداکننده متن (2)

 
 

تاریخ : 06 اسفند 1392 - 16:15 | توسط : مامان مینا | بازدید : 801 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

یک روز برفی

روز سه شنبه مورخه 15/11/92بالاخره توی شهر ما برف بارید توی شهر پر دود تهران صبح از خواب بیدار شدم .

رفتم کنار پنجره دیدم زمین سفید پوش شده مثل بچه ها شادی می کردم . با سارا و بابا جهان حوالی عصر روز چهار شنبه در

حالی که هنوز برف می بارید رفتیم داخل محوطه شهرک در حالی که مثل اسکیمو ها شده بودیم حسابی بازی کردیم اما

برف اونروز خشک بود وما نتونستیم یه آدم برفی بسازیم.

Avazak.ir Line41 تصاویر جداکننده متن (3)

 

Avazak.ir Line41 تصاویر جداکننده متن (3)

بعد هم با گریه و نارضایتی سارا اومدیدم خونه البته بابا جهان از همه بیشتر سردش شده بود .

اما خبر دیگه اینکه :

دوست سارا خانوم نرگس بانو به همراه پدر و مادر خودش ساعت 6 صبح روز چهارشنبه مشرف شدند به

زیارت عتبات عالیات من و سارا بانو برایشان سلامتی آرزو کردیم .

انشاءالله زیارتشان مقبول درگاه حق گردد.

Avazak.ir Line41 تصاویر جداکننده متن (3)

Avazak.ir Line41 تصاویر جداکننده متن (3)

كربلایی زیارت قبول

 

کربلایی نشدم خجلت از این غم دارم
 
تا ابد در دل خود شور حسینی دارم
 

Avazak.ir Line41 تصاویر جداکننده متن (3)

 


تاریخ : 17 بهمن 1392 - 19:52 | توسط : مامان مینا | بازدید : 612 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ماجراهای من و دوچرخه و گربه خلافکار

سلام دوستان من سارا هستم می خوام از اول قصه خرید دوچرخه رو براتون بگم .

فروردین 1392 کم کم داشت جای خودشو به اردیبهشت ماه می داد به مامانی گفتم باید منو ببری شهر

بازی (منظورم زمین بازی شهرکمون بود)خلاصه با مامانی رفتیم توی زمین بازی مشغول بازی شدیم یک دفعه

دیدم شادی خانوم و مامانش با یه دوچرخه صورتی رنگ اومدن توی زمین بازی منم بی اختیار محو تماشای

دوچرخه شدم طوری نگاه می کردم که دل مامانی هیچ دل سنگ هم آب میشد خلاصه اونقدر نگاه کردم که

مامان مینا رفت سراغ مامان شادی گفت دوچرخه شادی رو چند خریدید از کجا خریدید منم که منتظر بودم

خودم رو زدم به کوچه علی چپ که اصلا برام مهم نیست که شادی دوچرخه داره مشغول بازی شدم .

مامانی به باباجهان زنگ زد که سارا خانوم دوچرخه می خواد بابا جهان که طاقت نگاه های منو نداره گفت روز

جمعه می رم براش می خرم خلاصه جمعه اومد و ما هم صاحب دوچرخه شدیم.

بعد از اونروز هر وقت که میرفتم زمین بازی دوچرخه رو با خودم می بردم بلد نبود رکاب بزنم مامانی دوچرخه

منو هل می داد تا می رسیدم به زمین بازی بی خیال دوچرخه پیش به سوی بازی با تاب و سر سره فقط

گاهی نیم نگاهی به دوچرخه می انداختم تا کسی به این گنج من نزدیک نشه اونوقت بود که می دیدم

مامانی یه چشمش به منه و یه چشمش به دوچرخه مثل عقاب داره از هر دوی ما محافظت می کنه. بعد هم

داد می زدم می گفتم مینا جون خیلی دوست دارم مواظب دوچرخه باش

اما ماجرهای گربه خلاف کار

اخیرا یه گربه خلاف کار توی خونه ما پیدا شده که شیطنت های زیادی می کنه و باعث عصبانیت مامان و بابا

میشه اونوقته که مامان میگه سارا کی این کار روکرد(البته با صدای فریاد گونه) منم میگم ،گربه بود من نبودم

خلاصه بگم گاهی وقتها هم باعث میشه بابا جهان مهربون من عصبانی بشه ولی با ملایمت بگه مامانی کی

اینکار اشتباه رو انجام داد اینجاست که مامانی به داد من میرسه و میگه فکر کنم گربه بود مگه دستم به این

گربه نرسه !

راستی یادم رفت بگم گاهی وقتها این گربه خلاف کار باعث میشه مامانی عصبانی بشه بعد بگه سارا !!!!!!!!!سارا!!!!!!!!!!!!!!

این چکاری بود کردی ؟منم با یه نگاه و یه لبخند ملیح می گم من نبودم گربه بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

درست این طوری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دوستان عزیز هر کس کمک کنه این گربه خلافکار رو که عکس فرضی اونو میزارم دستگیرش کنم و به مامان

و بابا ثابت کنم که این سارا !!!!!!!سارا!!!!!!!!!!!!! گفتن اونم با عصبانیت منو ناراحت می کنه با توجه به اینکه من

بیگناهم. حتما هزاران بوسهههههههههههههه نقدی به عنوان جایزه تقدیمش می کنم. 

این پایان ماجرای دوچرخه سواری پارک در پارکینگ انباری خانه پدری

تا ماجرا های بعدی خانواده ما خدانگهداررررررررررررررررررر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


تاریخ : 05 بهمن 1392 - 02:50 | توسط : مامان مینا | بازدید : 751 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

دل گویه های من برای سارا

سلام

دخترم

گاهی وقت ها واژه ها نمی توانند احساس آدمی را منتقل کنند . مثلاً هر چقدر بگویم : شرمنده ام . باز هم

احساس می کنم کم است ، باید واژه ای دیگر بیابم که عمق شرمساری ام را نشان دهد . بیشتر مواقع در

این ورطه گرفتار می شوم . واژه ها یاری ام نمی کنند و شاید آن ها یاری ام می کنند اما من نمی توانم

بیابم شان .

این روزها می بینم به یاری واژگان ، بی قراری هایم اندکی کم می شوند . می نویسم تا هجوم های سیل

آسای ابر را در درونم به باران تبدیل کنم . گاهی پس از تمام شدن آنچه هجوم می آورد ، معنای فراغت را در

می یابم . واژگان ، مهربان اند ،می نویسم تا آرامش را از دل مهربان تو بگیرم.

این روزها دور از چشم تو و پدرت با واژه ها خلوت می کنم . البته اگر سرک کشیدن های گاه و بی گاه پدرت

به بهانه های مختلف و حضور شیطنت آمیز تو مجالی بدهد . به هر حال ، من همین کلمات را دارم تا قدری از

بی قراری هایم بکاهم و از این بابت مدیون کلماتم .

دخترم !

انسان وقتی شرمسار خودش می شود ، دردناک ترین وضعیت را دارد ؛ تلخ ترین موقعیت . زمانی که انسان

در برابر کسی شرمسار می شود با نهیب و تشر او و حتی با نگاه عتاب آمیزش قدری رهایی می یابد . انگار

منتظر است تا این نهیب و تشر یا حتی نگاه عتاب آمیز ، بار شرم را از گرده اش کمتر کند . و اگر این ها

نباشند سنگینی شرم برای جان انسان های راستین تحمل پذیر نیست . اما وقتی شرمسار خودت هستی

هر چقدر هم به خودت دشنام بدهی باز هم رها نمی شوی . گریبان خودت را گرفته ای و رها نمی کنی و هر

زمان به مناسبت های گوناگون این شرم رخ می نماید . گاهی از تو پنهان نباشد . از شرم بعضی از کارهایم

نمی دانم کجا خودم را پنهان کنم . اگر بزرگ شدی و این نامه را خواندی ، دستی از سر مهر بر سرم بکش

شاید درمانی باشد برای این درد که نه زمانی می شناسد و نه مکانی .

 

دخترم

نمی دانی چقدر حرف دارم که با تو بزنم . یک سینه سخن دارم . نه یک سینه نه ، هزاران سینه سخن

دارم . بیهوده نیست که از بی قراران عالمم . ای کاش می شد تمام آن ها را گفت یا نوشت .

می دانی؟ دوران کودکی سختی بر من گذشت به خاطر خودخواهی اقوام پدرم (پدربزرگت که تو او را

ندیدی )جرأت بیان آنچه را که در من جاری است ، ندارم اگر نبود فداکاری مادرم اکنون من هم نبودم . ای

کاش ماهیت وجودی شان را لابه لای دروغ و غرور و هزار چیز دیگر پنهان نمی کردند مثل من . گاهی غرور

گریبانم را می گیرد و گاهی مصلحت اندیشی های معمول . البته من همواره در هراسی تلخ به سر می برم

هرگز نمی توانم آنچه را که در دل دارم بی هیچ ملاحظه ای بیان کنم . چرا که دیگرانی هستند منتظر تا دل

گویه های صادقانه را زیر ذره بین ببرند و یا به باد نیشخند بگیرند و یا با تفسیرهای من در آوردی ، به شکلی

مضحک بیافرینندشان .

 

این عکس زمانی که پدرم در قید حیات بود و کمی سرما خورده بود گرفته شده

به دلیل اینکه از روی عکس داخل آلبوم گرفته شده بی کیفیت است اما من همیشه شرمنده

محبت های این دو هستم تا پایان عمر

بودن ها را قدر بدانیم که نبودن ها همین نزدیکیست

عکسی از کودکی ام ندارم تا برایت بگذارم راستش تمام کودکی من در میان سایه سنگین تبیعض نژادی

گذشت . شاید یکی از همین روزها دلنوشته های مرا بخوانی و سوالهای زیادی داشته باشی من آماده

هستم تا برایت از همه آدمهای سفید و سیاه کودکی ام بگویم ، از کودکی که هویت من است از ترس هایم

بگویم از همان چیزی که هر روز اضطراب مرا بیشتر می کند از بی عدالتی ها و از قدر نشناسی ها ...........

راستی سارا بانو کمی سرما خورده از اینکه شبها موقع خواب اذیت می شود

و به دلیل مصرف دارو کسل و بی حوصله است خیلی ناراحتم ما از دعای خیرتان بی نصبیب نگذارید.

دخترم عاشقانه دوستت دارم 


تاریخ : 08 دی 1392 - 20:20 | توسط : مامان مینا | بازدید : 1306 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

شب یلدا

 

مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى سرمشق خوبى هایمان بوده اند و

 

امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند.

 

پیشاپیش شب یلدا مبارک

 

 

تاریخ : 28 آذر 1392 - 23:55 | توسط : مامان مینا | بازدید : 1295 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

برای تو می نویسم

                

شاید هنوز برای گفتن حرفهایی که معنی شان را نمی دانی خیلی زود باشد ،

اما دوست دارم بعدها که این نوشته ها می خوانی،آن زمان که قدرت درک مسائل را پیدا می

کنی بدانی من از تو چه می خواهم دوست دارم تو چگونه دختری باشی.......

عسلم

پیش از همه خدا را بشناس و در لحظه لحظه زندگی او را به یاد داشته باش.بدان که همه چیز

با اوممکن است و هیچ با او غیر ممکن نیست.همواره و در همه حال دست در دست خدا

داشته باش و همیشه از او یاری بجوی.آگاه باش که خداوند همیشه پشت و پناه توست.

برای ساختن آینده ای که پیش روی توست تلاش کن.تا می توانی تلاش کن و از سختیها و

ناملایمات نهراس.دنیا به تلاش تو پاسخ خواهد داد و به امید خدا به هرآنچه آرزویش را در دل

می پرورانی خواهی رسید.

نازنینم

"اینکه ،تمام عشقت را به کسی بدهی تضمینی بر این نیست که او هم همین کار را بکند،پس

انتظار عشق متقابل نداشته باش.فقط منتظر باش تا عشق آرام در قلبش رشد کند و اگر

اینطور نشد خوشحال باش که در دل تو رشد کرده."انسانها را آنگونه که هستند دوست داشته

باش نه آنگونه که دوست داری باشند،تو قادر به تغییر دنیا نیستی.

بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است:

کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم ،

متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم ،

بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم ،

در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم ،

اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که

اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم !

گل یاس من

"دنبال نگاهها نرو چون می توانند تو را گول بزنند."

""شادترین افراد لزوما بهترین چیزها را ندارند.آنها فقط از آنچه در راهشان هست بهترین

استفاده را می برند."

دنیای من

"همیشه خود را به جای دیگران بگذار،اگر حس می کنی چیزی تو را ناراحت می کند احتمالا

دیگران را هم آزار می دهد."

بهترینم

"روشنترین آینده همیشه روی گذشته فراموش شده شکل می گیرد .

نمی شود تا وقتی که دردها و رنجها را دور نریختی در زندگی به درستی پیش بروی."

آرزو می کنم:

"به اندازه کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی."

"به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی."

"به اندازه کافی اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمانی ."

"و به اندازه کافی امید تا خوشحال بمانی.......

 

                                                                   به امید خدا


تاریخ : 17 آذر 1392 - 23:54 | توسط : مامان مینا | بازدید : 858 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید