ننه شیرین که سارا بهش میگه مامان بزرگ خاله بزرگ بابا جهانه در روستای زیبا و سرسبز
شیاده زندگی می کنه شیاده در استان مازندران و شهرستان بابل واقع شده
سارا جان تا این لحظه 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن دارد
ننه شیرین که سارا بهش میگه مامان بزرگ خاله بزرگ بابا جهانه در روستای زیبا و سرسبز
شیاده زندگی می کنه شیاده در استان مازندران و شهرستان بابل واقع شده
سلام
شاید مرا انداخته ای دور
هر وقت عززم را جزم کردم مصمم ایستادم به نماز و روبروی تو مناجات باتو ، خواب را فرستادی
سراغم و حال مناجات را از من گرفتی ، هروقت گفتم دیگر بعد از این اوضاعم را درست می کنم
می روم آنجا که اهل توبه و انابه می روند یک اتفاقی افتاد که نشد بروم یک اتفاقی که نگذاشت به
خدمت تو در آیم .
مولای من شاید مرا از درت رانده ای ، شاید از بندگی ات دورم کردی ، شاید دیدی من حق خداییت
را به جا نمی آورم تبعیدم کردی !
شاید دیدی به تو پشت کردم خشمگین شدی !.....
شاید دیدی حرفها و کارهایم مثل دروغگو ها شده ، مرا انداخته ای دور ....
شاید دیدی شکر همان نعمتهایی را که هم دادی نمی کنم دیگر محرومم کردی !
شاید دیدی دوروبر دانایان نمی گردم برای همین رهایم کردی ، شاید مرا میان بی خبرها و دنیا دوست
ها دیدی به همین دلیل از مهربانی ات نامیدم کردی .
شاید دیدی دورو بر خوش گذران ها می پلکم حساب مرا هم با آنها یکی کردی .
شاید هم دورم کردی چون نمی خواهی صدایم را بشنوی !
شاید این مکافات گناهان من است یا مجازات بی حیایی هایم !
ولی اگر ببخشی چیزی کم نمی شود
قبل از من خیلی ها را بخشیده ای !
بنده گناهکار تو مینا
دیشب منزل دایی علیرضا افطار دعوت بودیم به زندایی گفتم تو کامپیوتر عکس سارا رو داری گفت آره بعد هم یک سری عکس از عید 89به من نشان داد که عکس عزیز ( خدایش بیامرزد) بود راستی تا حالا اینقدر شکسته ندیده بودمش انگار 80ساله بود وقتی که 58 سالش بود سر سفره هفت سین نشسته بود و مثل همیشه داشت می خندید می دونم حسرت اون سال به دلم مونده باورم نمیشه که مامانم رفته تا یه دل سیر بخوابه توی این دنیا که آسایشی نداشت فقط یاد گرفته بود فدای همه بشه حتی همه اونایی که باعث شدند انقدر سختی بکشه وشکسته بشه تازه می دونم که همه اونا رو بخشیده همیشه به من می گفت کار خوب پیش بنده خدا اگه گم بشه پیش خدا گم نمی شه .
دوستای خوبم کمکم کنید نظر بدید بگید چکار کنم با این احساس که میخواد ویرانی خانه هایی رو ببینه که خانه کودکی ام را ویران کردند بگید چکار کنم با این احساس
یه حرفهایی هست که روی دلت سنگینی می کنه یه بغض هایی هست که همیشه راه نفس هاتو می بنده دلت می خواد یه جوری این بغض ها شکسته بشه من منتظر انتقام خدا هستم
من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
خواب ناز کودکی
امیدوارم همیشه اینطور ناز و با آرامش بخوابی و هیچ وقت استرس و ناراحتی نداشته باشی
سارای من این روزها همش به من میگه مامانی نترس من با تو دوست هستم .